با جوانترها رفیق باشیم

اپیزود اول:
دهلران شهری است که پدر و مادرهایش خیلی زحمتکش هستند. خیلی زحمتکش. شاید هم خیلی خیلی زحمتکش. پدر و مادرهایی که اغلب سهمشان از همه دنیای رنگارنگ تلاش است و قسط است و وام. شاید اگر شعرای بزرگ کهن ایران زمین در این دوره بودند در وصف پدران و مادران دهلرانی می نوشتند:
ز گهواره تا گور رنج و زحمت و گرما و خون جگر و وام و قسط و از این جور چیزها بجوی!
از وقتی چشمشان به این دنیا باز شد با اندک امکانات بازی کردند و قد کشیدند و بعد جنگ شد. آواره شدند. هر شب تا صبح با استرس می خوابیدند. هر صبح تا شب زحمت می کشیدند. جنگ تمام شد و همه داراییشان خانه های ویران و یخچال های آزمایش و کولرهای گازی اجنرال چراغ سبزی بود که دولت به عنوان کمک داده می داد. خلاصه خیلی سخت گذشت جوانترها شاید خیلی لمس نکنند.
اپیزود دوم:
اما امروز همان جوانهای سختی کشیده پدر شده اند. البته مادر هم شده اند. بچه هایشان بزرگ شدند و حالا سختی کشیده های دیروز پدر و مادرهای جوانان امروز شده اند.
پدرهای عزیز و مادرهای عزیز دهلرانی، خواهش می کنم کمی بیشتر با جوانان این شهر رفیق باشید. در اینکه شما خیلی برای جوانها زحمت می کشید شکی نیست. شما بهترینید. ولی ما جوانترها بین خودمان که دوستانه صحبت می کنیم از بعضی چیزها دلخوریم. البته شما که نیتتان خیر است و از سر دلسوزی است ولی همان را هم بعضی اوقات یک جور دیگری به ما بگویید. ما کوچکتر و دست بوس شماییم و رویمان نمی شود که به بزرگترمان بگوییم از فلان حرف ناراحتیم. بعضی هایش را اینجا می گوییم.
اپیزود سوم:
اگر پسر همسایه درسش یک ترم زودتر تمام شد ممکن است در سیستم واحدگیری دانشگاه برایش واحد بیشتر موجود بوده، من هم تلاشم را کرده ام. نه تنبل بودم نه افتادم. فقط یک موضوع اداری است. همین. من را درک کن.
اگر پسر همکار شما بعد از لیسانس بلافاصله فوق لیسانس قبول شده روحیه درس خواندن را داشته است. من کمی به استراحت نیاز دارم. فقط چند ماه. من را درک کن.
پدر و مادر عزیزم. اوضاع کار خیلی بد شده. فعلا کاری برای من پیدا نشده. رویم نمی شود بروم بیرون و کسی از من کارم را بپرسد بگویم بیکارم. این که در خانه هستم دلیلش تنبلی و بی غیرتی من نیست. من را درک کن.
پدر عزیزم از اینکه تو برایم زحمت میکشی و با این سن عرق میریزی خجالت می کشم. اجازه بده اگر کاری در شهری دیگر پیدا شد سر کار بروم. حداقل برای مدتی موقت. من را درک کن.
پدر عزیزم و مادر عزیزتر از جانم. شاید جوانی در همین شهر به هر دلیلی شرایط مهیا برای ازدواج داشته و ازدواج کرده. می دانم آرزوی قلبی شما دیدن خوشبختی من است. اما عجله نکنید. قول می دهم مهیا کنم. من را درک کن.
پدر و مادر عزیزم. شما بزرگترین مایه دلگرمی من هستید. به حمایتتان نیاز دارم. شاید قدی کشیده ام ولی همان فرزند خیلی کوچک شما هستم. وقتی میخواهید به من انرژی و انگیزه بدهید من را مقایسه نکنید. با هیچ کس. با هیچ چیز. وقتی نگرانی شما را می بینم که از نگران بودن برای من هر روز چروک صورتتان بیشتر می شود از خودم خجالت می کشم. اما خواهش می کنم هیچوقت من را با کسی مقایسه نکنید. دوست دارم گاهی کنارم بنشینید. دستتان روی شانه هایم باشد. بشنوم که می گویید :
عزیز بابا (مامان) نگران نباش. درست می شود. خدا بزرگ است. ما هم کنار تو هستیم. تو شایسته ای و من می دانم. کمکت می کنیم. کم نیاور و حرکت کن. این تویی که صاحب آینده ای. همه جوره روی ما حساب کن. تو از همه بهتر خواهی شد. پسرم تو از همه قوی تری. دخترم تو از همه زیباتری. پسر و دخترم عزیزم شما حتما موفق می شوید.
شما درخشان ترید ستاره ها خواهید شد ….
پدرم به من بگو … مادرم به من بگو
نویسنده: بهروز فرجی
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0